سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاقل، با همانند خود الفت می گیرد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----2050---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----0-----
خاطرات و نامه های بی جواب

 

نویسنده: آریانا
سه شنبه 86/9/6 ساعت 10:57 صبح

سلام
این اولین پست توی این وبلاگمه بعد از مدتی نوشتن توی بلاگفا و میهن و بلاگ اسکای تصمیم گرفتم اینجا هم بنویسم . هدف اولم اینه که خاطره نویسی کنم ولی نه  بصورت معمولی بلکه با یه سبک رمانتیک و شاید کمی طنز . میدونم که دیگه کسی حوصله خوندن مطالب تکراری و اشعار عاشقانه آبکی رو نداره اصلا هم دوست ندارم بیان توی وبلاگ و بگن وای چه متن خوشکلی و زیبایی درحالیکه اصلا نخوندنش . پس تمام تلاش من اینه که مطالبی متفاوت بنویسم که مورد پسند بازدیدکنندگان وبلاگم باشه ، من همیشه نامه هایی رو می نویسم که نمی تونم به دست اونی برسونم که براش می نویسم ولی اینجا میزارمش که آرشیو بشه .
برای پست اولم یکی از نامه هامو که البته به سبک خاطره هست رو میزارم که امیدوارم طوری باشه که از خوندنش خسته نشین .

سلام ای عشق زیبا ؛ این نامه را بر تاک نیمه جان و خزان زده باغچه خانه تان آویزان می کنم :
اینجا همه هرروز به هم بوسه هدیه می دهند ولی لبهای خشک من در انتظار آتش بوسه ای می سوزد.
خیابانهای اینجا پر از شمشاد و سرو است ، اینجا تابلوهای رنگی زیاد دارد ؛ پلیس ها بجای سوت لبخند می زنند .
آسمان اینجا روزها هم ستاره باران است ولی می گویند این خیلی هم زیبا نیست ، ستاره های کوچک هرروز با خورشید کتک کاری می کنند ،  واای کاش بودی و میدیدی چه آتش بازی ای در آسمان برپاست البته شبها آسمان آرام است و ستاره ها هم کاری به کار ماه ندارند ، هرچه باشد دیگر به هم ادت کرده اند .
همین چند دقیقه پیش یک نفر اینجا کنارم بود و میخواست برایم از آسمان ستاره بچیند اما دستش نرسید فهمیدم که در این شهر زیبا آدمهایی هستند که مثل من باشند مثل من که خیلی وقت هاست دستم به ستاره ها نمی رسد مثل من که دیگر به کسی لبخند نمی زنم . اصلا هیچ کدامش را هم نمی خواهم همان بهتر که دستم به ستاره ها نرسد ، تو که یک گوشه چشمی به من نمی کنی که تا خود آسمان پر بزنم و صدها ستاره برایت هدیه بیاورم . البته مشکل دیگری هم هست چون از وقتی که دیگر چشمهای ترا در آسمان پیدا نمی کنم رفاقتم را با او هم به هم زده ام .
دلم خوش است که شهر تو هم ستاره دارد ، به برادرت بگو برایت بچیند او که قدش بلند است و لابد با آسمان هم قهر نیست . اینجا یک چیز عجیب هم دارد ؛ هروقت آسمان ابری می شود همه اخم می کنند برعکس من که بیاد بوسه های گرم تو زیر باران می افتم . وای اشتباه کردم باید می گفتم دستهای گرمت نه بوسه های گرمت ، شاید یکروز کسی دیگر هم این نامه را خواند آنوقت چه ؟ هروقت که این نامه به دستت رسید خودت این تکه اش را سانسور کن .
خب من که نمی دانم روزی که اینها را بخوانی تمام عشقت را به من بخشیده ای و برایم لبخند میزنی یا ... نمی دانم شاید هم دور از تو باشم و اشک حسرت بریزم اصلا از کجا معلوم نامه ام به دستت برسد ؟ هرچه باشد دلم می خواهد تو خوشبخت باشی .

تقدیم به کسی که مثل هیچکس نیست
25 آبانماه 1386


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • اولین پست

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •